بسم الله الرحمن الرحیم
فاطر:۱۰- مَن کاَنَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَللهَِِّ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکلَِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیَِّاتِ لهَُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَکْرُ أُوْلَئکَ هُوَ یَبُور(کسى که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت براى خداست سخنان پاکیزه به سوى او صعود مىکند، و عمل صالح را بالا مىبرد و آنها که نقشههاى بد مىکشند، عذاب سختى براى آنهاست و مکر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود مىشود (و به جایى نمىرسد))
آری وقتى اعتقاد و ایمان، حق و صادق بود، قهرا عمل صاحبش هم آن را تصدیق مىکند یعنى عملى که از او سرمىزند مطابق با آن عقاید است. پس معلوم می شود که عمل از فروع علم و آثار آن است، آثارى که هیچ گاه از آن جدا شدنى نیست، و هر چه عمل تکرار شود، اعتقاد راسختر و روشنتر، و در تاثیرش قوىتر مىگردد، پس عمل صالح عملى است که سزاوار است مورد قبول خدا واقع شود، چون مهر عبودیت و اخلاص به آن خورده، و چنین عملى اعتقاد حق را در مؤثر گشتن، یعنى در صعود به سوى خدا کمک مىکند. پس عمل صالحکلمه طیب را بلند مىکند، و به عبارت دیگر در صعود آن کمک مىکند وکسانى که مکرهایى زشت مىکنند، عذابى شدید دارند، و مکر اینان که مکر مىکنند، بىنتیجه و نابود است و اثر زندهاى که مایه سعادت و عزتشان باشد ندارد
این مطلب رابطه قانون و اخلاق کریمه و توحیدرامی رساند و بیان اینکه قانون بدون اخلاق و اخلاق بدون توحید نمىتوانند منشا اثرى باشند هیچ قانونى به ثمر نمىرسد مگر به وسیله ایمانى که آن ایمان به وسیله اخلاق کریمه حفظ و آن اخلاق هم به وسیله توحید ضمانت شود. بنا بر این، توحید اصلى است که درخت سعادت آدمى را رشد داده و شاخ و برگ اخلاق کریمه را در آن مىرویاند، و آن شاخهها را هم بارور ساخته جامعه بشریت را از آن میوههاى گرانبها بهرهمند مىسازد کمال نوعى انسان تمام نمىشود و آدمى در زندگیش آن سعادتى را که همواره در پى آنست درنمىیابد مگر به اجتماع افرادى که در کارهاى حیاتى با یکدیگر تعاون مىکنند. کارهایى که کثرت و تنوع آن به حدى است که از عهده یک انسان برنمىآید که همه آنها را انجام دهدو همین درک ضرورى است که آدمى را محتاج کرده که اجتماعى تشکیل داده به سنتها و قوانینى که نگهدار حقوق افراد از بطلان و فساد باشد تن در دهند و فرد فرد اجتماع هر یک به قدر وسع خود بدان عمل نمایند، و در زیر سایه آن قوانین اعمال یکدیگر را مبادله نموده هر یک به قدر ارزش عمل خود از نتیجه عمل دیگران برخوردار شوند، و بدون اینکه نیرومند مقتدر به ضعیف عاجز ظلم کند. ، واین را نیز مسلم مىداریم که قوانین مذکور مؤثر واقع نمىشود مگر آنکه قوانین دیگرى به نام قوانین جزایى ضامن اجراى آن گردد، و متخلفین از آن و تجاوزکاران به حقوق دیگران را تهدید به این کند که در قبال کار بد کیفر بد دارند، و متخلفین از ترس آن کیفرها هوس تخلف نکنند. و نیز مقررات دیگرى لازم است تا عاملین به قانون را تشویق و آنان را در عمل خیر ترغیب نماید. و نیز قوه حاکمهاى لازم است تا بر همه افراد، حکومت نموده به عدل و درستى بر همه حکومت داشته باشد و این آرزو وقتى صورت عمل به خود مىگیرد که قوه مجریه از جرم اطلاع، و بر مجرم تسلط داشته باشد، و اما اگر جرمهایى به دست مجرمینى در خلوت صورت گیرد و قوه مجریه از آن خبردار نباشد- و چقدر هم بسیار است- در این صورت، باز جلو جرم گرفته نمىشود و دست قوانین به مجرمین نمىرسد. و نیز اگر چنانچه قوه مجریه ضعیف باشد و آن نیرویى که باید نداشته باشد و یا در سیاست مجرمین سهلانگارى نماید، مجرمین بر او چیره مىگردند و همچنین اگر خود مجرم شخصا قوىتر از قوه مجریه باشد باز هم قوانین بىثمر و تخلفات و تجاوزات شایع مىگردد. آدمى طبعا سود طلب است، و مىخواهد نفع را به خود اختصاص دهد هر چند به ضرر دیگران تمام شوداین مصیبت وقتى شدت مىیابد که این توانایى بر تخلف در خود قواى مجریه متمرکز شود، و یا در شخص حاکم که زمام همه امور را به دست دارد جمع گردد. در این صورت است که مردم را خوار نموده دیگر مردم نمىتوانند او را به سوى عدالت اجتماعى و عمل به حق وادار نمایند. آرى، در چنین وضعى قواى مجریه و یا شخص حاکم فعال ما یشاء گشته، هیچ قدرتى تاب مقاومت او را نیاورده و هیچ ارادهاى نمىتواند با اراده او معارضت نمایدتاریخ بشریت از اینگونه خاطرات تلخ مملو و از داستانهاى جبابره و طاغوتها و زورگویىهاى ایشان به مردم معاصر خود پر است. نزدیکتر از مراجعه به تاریخ، مراجعه به وضع موجود دنیاى معاصر خود ماست که مىبینیم در بیشتر نقاط روى زمین همین وضع جریان داردقوانین و سنن اجتماعى هر قدر هم عادلانه تنظیم شده باشد و هر قدر قوانین جزائیش سختتر تعیین شده باشد، مع ذلک آن طور که باید در مجتمع اجراء نمىشود و جلوی خلاف را نگرفته راه تخلف را نمىبندد، مگر آنکه در افراد آن مجتمع فضائل اخلاقى حکومت کند و مردم به ملکات فاضله انسانى از قبیل ملکه پیروى حق و احترام انسانیت و عدالت و کرامت و حیاء و اشاعه رحمت و امثال آن پاى بند باشندیک نمونه تاریخی ویک ملاک دین داری به خصوص برای شیعیان داستان ذیل است که هم بیان کننده جامعه ای باادعای حکومت اسلامی رانشان می دهد وازطرفی امامی که مبین دین واخلاق است اما حاکمیت ومردم ازایشان بسیاردورند ونتیجه اینکه حکومت اموی محصول جامعه بی اخلاق ومبتلا به شرک وشخصیت پرستی ودنیازده است.اعمالکم عمالکم
عبد الملک بن مروان، بعد از بیست و یک سال حکومت استبدادى، در سال 86 هجرى از دنیا رفت. بعد از وى پسرش ولید جانشین او شد. ولید براى آنکه از نارضاییهاى مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعدیلى بنماید. مخصوصا در مقام جلب رضایت مردم مدینه- که یکى از دو شهر مقدس مسلمین و مرکز تابعین و باقیماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود- برآمد. از این رو هشام بن اسماعیل مخزونى پدر زن عبد الملک را که قبلا حاکم مدینه بود و ستمها کرده بود و مردم همواره آرزوى سقوط وى را مىکردند از کار برکنار کرد. هشام بن اسماعیل در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. سعیدبن مسیب، محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه را به خاطر امتناع از بیعت، شصت تازیانه زده بود و جامهاى خشن بر وى پوشانده، بر شترى سوارش کرده، دورتا دور مدینه گردانده بود. به خاندان على علیه السلام و مخصوصا مهتر و سرور علویین، امام على بن الحسین زین العابدین علیه السلام، بیش از دیگران بدرفتارى کرده بود.ولید، هشام را معزول ساخت و به جاى او عمربن عبد العزیز، پسرعموى جوان خود را که در میان مردم به حسن نیت و انصاف معروف بود حاکم مدینه قرار داد. عمربراى بازشدن عقده دل مردم دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدى دیده یا شنیده بیاید و تلافى کند و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته مىآمدند. دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل مىشد.خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام على بن الحسین و علویین بود. با خود فکر مىکرد انتقام على بن الحسین در مقابل آنهمه ستمها و سبّ و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش کمتر از کشتن نخواهد بود. ولى از آن طرف، امام به علویین فرمود خوى ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم.هنگامى که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل مىآمد، رنگ در چهره هشام باقى نماند. هر لحظه انتظار مرگ را مىکشید. ولى برخلاف انتظار وى، امام طبق معمول- که مسلمانى به مسلمانى مىرسد- با صداى بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم کرده به او فرمود: «اگر کمکى از من ساخته است حاضرم. بعد از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند.ازاین جهت است که حقانیت این سخن ثابت می شود
سنن و قوانین اجتماع هیچ وقت از گزند تخلف و بطلان ایمن نمىشود مگر اینکه بر اساس فضائل اخلاقى و شرافت انسانیت تاسیس شده، و پشتوانهاش دلهاى مردم بوده باشد والسلام من التبع الهدی