کدامین راه؟

هرکه ناموخت از گذشت روزگار * هیچ ناموزد زهیچ آموزگار

کدامین راه؟

هرکه ناموخت از گذشت روزگار * هیچ ناموزد زهیچ آموزگار

رابطه قانون و اخلاق کریمه و توحید

بسم الله الرحمن الرحیم


فاطر:۱۰- مَن کاَنَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَللهِ‏َِّ الْعِزَّةُ جَمِیعًا  إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکلَِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ یَرْفَعُهُ  وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیَِّاتِ لهَُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ  وَ مَکْرُ أُوْلَئکَ هُوَ یَبُور(کسى که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزّت براى خداست سخنان پاکیزه به سوى او صعود مى‏کند، و عمل صالح را بالا مى‏برد و آنها که نقشه‏هاى بد مى‏کشند، عذاب سختى براى آنهاست و مکر (و تلاش افسادگرانه) آنان نابود مى‏شود (و به جایى نمى‏رسد))

 آری وقتى اعتقاد و ایمان، حق و صادق بود، قهرا عمل صاحبش هم آن را تصدیق مى‏کند یعنى عملى که از او سرمى‏زند مطابق با آن عقاید است. پس معلوم می شود که عمل از فروع علم و آثار آن است، آثارى که هیچ گاه از آن جدا شدنى نیست، و هر چه عمل تکرار شود، اعتقاد راسخ‏تر و روشن‏تر، و در تاثیرش قوى‏تر مى‏گردد، پس عمل صالح عملى است که سزاوار است مورد قبول خدا واقع شود، چون مهر عبودیت و اخلاص به آن خورده، و چنین عملى اعتقاد حق را در مؤثر گشتن، یعنى در صعود به سوى خدا کمک مى‏کند. پس عمل صالح‏کلمه طیب را بلند مى‏کند، و به عبارت دیگر در صعود آن کمک مى‏کند وکسانى که مکرهایى زشت مى‏کنند، عذابى شدید دارند، و مکر اینان که مکر مى‏کنند، بى‏نتیجه و نابود است و اثر زنده‏اى که مایه سعادت و عزتشان باشد ندارد 

این مطلب رابطه قانون و اخلاق کریمه و توحیدرامی رساند و بیان اینکه قانون بدون اخلاق و اخلاق بدون توحید نمى‏توانند منشا اثرى باشند هیچ قانونى به ثمر نمى‏رسد مگر به وسیله ایمانى که آن ایمان به وسیله اخلاق کریمه حفظ و آن اخلاق هم به وسیله توحید ضمانت شود. بنا بر این، توحید اصلى است که درخت سعادت آدمى را رشد داده و شاخ و برگ اخلاق کریمه را در آن مى‏رویاند، و آن شاخه‏ها را هم بارور ساخته جامعه بشریت را از آن میوه‏هاى گرانبها بهره‏مند مى‏سازد کمال نوعى انسان تمام نمى‏شود و آدمى در زندگیش آن سعادتى را که همواره در پى آنست درنمى‏یابد مگر به اجتماع افرادى که در کارهاى حیاتى با یکدیگر تعاون مى‏کنند. کارهایى که کثرت و تنوع آن به حدى‏ است که از عهده یک انسان برنمى‏آید که همه آنها را انجام دهدو همین درک ضرورى است که آدمى را محتاج کرده که اجتماعى تشکیل داده به سنتها و قوانینى که نگهدار حقوق افراد از بطلان و فساد باشد تن در دهند و فرد فرد اجتماع هر یک به قدر وسع خود بدان عمل نمایند، و در زیر سایه آن قوانین اعمال یکدیگر را مبادله نموده هر یک به قدر ارزش عمل خود از نتیجه عمل دیگران برخوردار شوند، و بدون اینکه نیرومند مقتدر به ضعیف عاجز ظلم کند. ، واین را نیز مسلم مى‏داریم که قوانین مذکور مؤثر واقع نمى‏شود مگر آنکه قوانین دیگرى به نام قوانین جزایى ضامن اجراى آن گردد، و متخلفین از آن و تجاوزکاران به حقوق دیگران را تهدید به این کند که در قبال کار بد کیفر بد دارند، و متخلفین از ترس آن کیفرها هوس تخلف نکنند. و نیز مقررات دیگرى لازم است تا عاملین به قانون را تشویق و آنان را در عمل خیر ترغیب نماید. و نیز قوه حاکمه‏اى لازم است تا بر همه افراد، حکومت نموده به عدل و درستى بر همه حکومت داشته باشد و این آرزو وقتى صورت عمل به خود مى‏گیرد که قوه مجریه از جرم اطلاع، و بر مجرم تسلط داشته باشد، و اما اگر جرمهایى به دست مجرمینى در خلوت صورت گیرد و قوه مجریه از آن خبردار نباشد- و چقدر هم بسیار است- در این صورت، باز جلو جرم گرفته نمى‏شود و دست قوانین به مجرمین نمى‏رسد. و نیز اگر چنانچه قوه مجریه ضعیف باشد و آن نیرویى که باید نداشته باشد و یا در سیاست مجرمین سهل‏انگارى نماید، مجرمین بر او چیره مى‏گردند و همچنین اگر خود مجرم شخصا قوى‏تر از قوه مجریه باشد باز هم قوانین بى‏ثمر و تخلفات و تجاوزات شایع مى‏گردد. آدمى طبعا سود طلب است، و مى‏خواهد نفع را به خود اختصاص دهد هر چند به ضرر دیگران تمام شوداین مصیبت وقتى شدت مى‏یابد که این توانایى بر تخلف در خود قواى مجریه متمرکز شود، و یا در شخص حاکم که زمام همه امور را به دست دارد جمع گردد. در این صورت است که مردم را خوار نموده دیگر مردم نمى‏توانند او را به سوى عدالت اجتماعى و عمل به حق وادار نمایند. آرى، در چنین وضعى قواى مجریه و یا شخص حاکم فعال ما یشاء گشته، هیچ قدرتى تاب مقاومت او را نیاورده و هیچ اراده‏اى نمى‏تواند با اراده او معارضت نمایدتاریخ بشریت از اینگونه خاطرات تلخ مملو و از داستانهاى جبابره و طاغوتها و زورگویى‏هاى ایشان به مردم معاصر خود پر است. نزدیک‏تر از مراجعه به تاریخ، مراجعه به وضع موجود دنیاى معاصر خود ماست که مى‏بینیم در بیشتر نقاط روى زمین همین وضع جریان داردقوانین و سنن اجتماعى هر قدر هم عادلانه تنظیم شده باشد و هر قدر قوانین جزائیش سخت‏تر تعیین شده باشد، مع ذلک آن طور که باید در مجتمع اجراء نمى‏شود و جلوی خلاف را نگرفته راه تخلف را نمى‏بندد، مگر آنکه در افراد آن مجتمع فضائل اخلاقى حکومت کند و مردم به ملکات فاضله انسانى از قبیل ملکه پیروى حق و احترام انسانیت و عدالت و کرامت و حیاء و اشاعه رحمت و امثال آن پاى بند باشندیک نمونه تاریخی ویک ملاک دین داری به خصوص برای شیعیان داستان ذیل است که هم بیان کننده جامعه ای باادعای حکومت اسلامی رانشان می دهد وازطرفی امامی که مبین دین واخلاق است اما حاکمیت ومردم ازایشان بسیاردورند ونتیجه اینکه حکومت اموی محصول جامعه بی اخلاق ومبتلا به شرک وشخصیت پرستی ودنیازده است.اعمالکم عمالکم

عبد الملک بن مروان، بعد از بیست و یک سال حکومت استبدادى، در سال 86 هجرى از دنیا رفت. بعد از وى پسرش ولید جانشین او شد. ولید براى آنکه از نارضاییهاى مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعدیلى بنماید. مخصوصا در مقام جلب رضایت مردم مدینه- که یکى از دو شهر مقدس مسلمین و مرکز تابعین و باقیماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود- برآمد. از این رو هشام بن اسماعیل مخزونى پدر زن عبد الملک را که قبلا حاکم مدینه بود و ستمها کرده بود و مردم همواره آرزوى سقوط وى را مى‏کردند از کار برکنار کرد. هشام بن اسماعیل در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. سعیدبن مسیب، محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه را به خاطر امتناع از بیعت، شصت تازیانه زده بود و جامه‏اى خشن بر وى پوشانده، بر شترى سوارش کرده، دورتا دور مدینه گردانده بود. به خاندان على علیه السلام و مخصوصا مهتر و سرور علویین، امام على بن الحسین زین العابدین علیه السلام، بیش از دیگران بدرفتارى کرده بود.ولید، هشام را معزول ساخت و به جاى او عمربن عبد العزیز، پسرعموى جوان خود را که در میان مردم به حسن نیت و انصاف معروف بود حاکم مدینه قرار داد. عمربراى بازشدن عقده دل مردم دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدى دیده یا شنیده بیاید و تلافى کند و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته مى‏آمدند. دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل مى‏شد.خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام على بن الحسین و علویین بود. با خود فکر مى‏کرد انتقام على بن الحسین در مقابل آنهمه ستمها و سبّ و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش کمتر از کشتن نخواهد بود. ولى از آن طرف، امام به علویین فرمود خوى ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم.هنگامى که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل مى‏آمد، رنگ در چهره هشام باقى نماند. هر لحظه انتظار مرگ را مى‏کشید. ولى برخلاف انتظار وى، امام طبق معمول- که مسلمانى به مسلمانى مى‏رسد- با صداى بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم کرده به او فرمود: «اگر کمکى از من ساخته است حاضرم. بعد از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند.ازاین جهت است که حقانیت این سخن ثابت می شود

سنن و قوانین اجتماع هیچ وقت از گزند تخلف و بطلان ایمن نمى‏شود مگر اینکه بر اساس فضائل اخلاقى و شرافت انسانیت تاسیس شده، و پشتوانه‏اش دلهاى مردم بوده باشد                 والسلام من التبع الهدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد